من متنای خودمو می شنوم. می بینم. حس می کنم. بو می کشم. 

من متنای خودمو وقتی از رادیو پخش میشه. وقتی توی تلویزیون اجرا میشه. وقتی نمایش میشه و بازیگرای مختلف صداهاشو در میارن، من متنامو وقتی که از روی کاغذ بلند می شن و جون می گیرن، من اونا رو در همه ی حالتا دیدم. 

من بچه هامو در همه ی حالتا نگاه کردم و در آغوش کشیدم. من اونا رو بی رحمانه دوست دارم. 

بی رحمانه چون در بندشون می کشم. من کلمه ها رو مجبور می کنم که زندگی کنن. 

درست مثل خودخواهی شیرینِ یک زوج که دلشون بچه میخواد. اونم نه یکی، نه دوتا که چند تا و چندتا. 

من خودخواهانه زایمان می کنم. متن های مختلف با موضوع های متنوع. موضوع هایی که شاید تا قبل از متنم حتی به ذهنم نرسیده بود. اطلاعاتم بیشتر و عمق آگاهیم کمتر شده. 

پرشدم از اطلاعات سطحی اما زیاد. 

پر شدم از متن هایی که هر روز و هر شب به دنیا میان. 


بعضیاشون بچه سر راهین. چون کاغذشونو مچاله می کنم و می ندازم سطل آشغال. 

بعضیاشون لوس و ننرن. چون مدام می خونم و نازشون می کنم. 

بعضیاشون به فرزندی فرستاده میشن. توی رادیو، رومه یا حتی میشن یک برگ سبز وسط یک سایت زرد. 


متنامو می فرستم این ور اون ور. این قضیه از وقتی مد شد که نویسندگی برام شد شغل. دیگه در حاشیه نبود. شد خودِ متن. شد اصل. چیزی که همیشه آرزوشو داشتم، الان دارم. مغزم میتونه هر روز، هر شب متن زایمان کنه. شاید متن ها لاجون تر و لاغر تر از قبل باشن ولی بازم مال خودمن. محصول مغز و دست منن. 


این روزا حس می کنم از این زایمان پیوسته تمام مغزم درد می کنه. مغزم نیاز به تنفس داره. نیاز به مطالعه های عمیق. نیاز به کارهای جدیتر. یه کارهایی که منو کمی از عشقم دور کنه. یکم دوری برای شدت گرفتن عشق لازمه. 


شاید باید شغل دیگه ای پیدا کنم. شغلی متفاوت. شاید باید ارشد شرکت کنم. میدونم باید یه حرکتی بزنم. می دونم که اصل و فرع، اول و آخر زندگیم عشقم باشه، دردسره. حتی توی زندگی شویی هم زن و مرد باید تفریح های مخصوص به خودشون رو داشته باشن. حس می کنم من و بچه هام، من و متنام زیاد داریم با هم سر می کنیم. نیاز به تفریح های جدا از هم داریم. شاید باید وقتی بچه هام میرن روی صحنه تا اجرا بشن، من هم برم سراغ شغل خودم. سراغ درس خودم. تفریح جداگانه ی خودم. 


کمی دوری لازمه تا همیشه عاشق بمونیم. 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها