همیشه از دست به دست شدن بدم می آمد. از مالیده شدن توسط هر "نر"ی. این مهم ترین انگیزم بود برای وقتی نوجوون بودم. توی دورانی که عشق میخواد از سر و کولت بالا بره. چشمات کور میشه و فرق هوس و عشقو نمی فهمی. توی دورانی که هر دوستت دارمی برات صادقانه س و راه مالیدنت برای هر کس و ناکسی بازه. من یه انگیزه ی قوی داشتم: من از دست به دست شدن بدم می اومد. 


از اینکه هر "نر"ی با من عشق بازی کنه و بعد منو رها کنه، بدم می اومد. نفرت. انزجار. اینا منو دور می کرد. از هر مردی که میخواست پاشو جلوتر از حریمی بذاره. برای همین تمام عشقو موکول کردم بعد ازدواج. بعد عشق. من حتی بعد ازدواجم تا مدتها دریچه ی قلبم رو بسته نگه داشتم. وقتی حس کردم طرفم "مرد"ه. اون وقت عاشقش شدم. بعد یک عالمه امتحان، به اعتماد رسیدم. 


حالا اما یه جور دیگه دارم دست مالی میشم. نه خودم، متنام. زندگیم. شغلم. من می نویسم. وقتی می بینم گوینده بالای سن می ره، همه براش دست می زنن و اون از صدابردار، تهیه کننده، حتی عوامل پشت صحنه تشکر می کنه و اسمِ منِ نویسنده رو یادش میره، حس می کنم دستمالی شدم. 

وقتی می بینم پادکستی که من چند هفته روش وقت گذاشتم. کلی با ادوب ادیشن روش کار کردم. ساعت ها به صورت مخفیانه به مکان های غیرمجاز رفتم. عطاری های خلافکار، قاچاق چی ها، کودک آزار و آرایشگاه غیر مجازو دیدم ولی اسمم رو از آیتمم حذف می کنن، حس می کنم دستمالی شدم. 

وقتی به تهیه کننده ها اعتراض می کنم که چرا اسممو اعلام نمی کنن، چرا احترام نمی ذارن، چرا نمی تونم سر ضبط برنامه ها بیام، کی می تونم گوینده بشم و منو می پیچونن، حس می کنم دستمالی شدم. 

وقتی همه ی آدما وقتِ هر اعتراضِ من به چند هزار حقوق پیش پا افتاده اشاره می کنن و می گن پولشو دادیم، دستمالی شدم. 

وقتی با یکی قرارداد می بندم، فروش رمانِ من، سودش 50-50 باشه، ولی بعد تحویل گرفتن رمان می زنه زیرش دستمالی میشم. 

وقتی می بینم به گوینده، تهیه کننده، بازیگر، صدابردار برای برنامه ای که "من" نوشتم، هدیه می دن، اونا رو تقدیر می کنن ولی به من. به من "فقط" زبونی میگن: دمت گرم! همش از متنِ قوی تو بود. تحقیر میشم. دستمالی میشم. هرزه میشم. هرزه نگارشی.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها